سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسمس بارون

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ریسمان ناامیدی را دور زندگی دختر پیچید

قلب دختر از عشق بود 

پاهایش از استواری و دست هایش از دعا

 

اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود

پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید .

 ریسمان نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید، دور قلب

و استواری و دعاهایش نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی

 

خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف نا امیدی را باز کنند،

 اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.

دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت:

نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود

 

شیطان می خندید ودور کلاف نا امیدی می چرخید.

 شیطان بود که می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود

 خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند

پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد

که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای.

اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ، پس انسان نیز می تواند


خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را

 

دختر نخستین گره را باز کرد .......

و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی

هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد ،

شیطان مدت ها بود که گریخته بود

 

عرفان نظرآهاری