..
یه روز منم با بابام و عمو و پسر عمو رفتیم ماهیگیری. من و پسر عمو میرفتیم غورباقه جمع می کردیم میذاشتیم تو جعبه. بعد که می خواستیم بیایم خونه حدود 10 یا 12 تا عورباقه جمع شده بود. بعد گفتیم چی کار کنیم بابام گفت که اینا رو بذار اینجا باشه. بعد من یه فکری به ذهنم رسید. منو و پسر عمو مسابقه گذاشتیم که هر کی بیشتر غورباقه ها رو پرت کرد برندست. پای تک تک غورباقه ها رو می گرفتیم پرت می کردیم. یه بار هم پای یک غورباقه تو دستم موند ولی خودش نبود