سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسمس بارون

صفحه خانگی پارسی یار درباره

واقعیت!

    نظر
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه‌هاشو سیر کنه, گوشت بدن خودشو می‌کند و می‌داد به جوجه‌هاش می‌خوردند.
زمستان تمام شد و کلاغ مرد!
اما بچه‌هاش نجات پیدا کردند و گفتند:
آخی، خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای تکراری!
این است واقعیت تلخ روزگار ما ...

خوش بودن!!

نمیخواهم جای دستهای آلوده ای که هر روز
هزاران تن را به آغوش میکشد روی تنم
خاطره شود....
لیاقت میخواهد (( ما )) شدن
لیاقت میخواهد ((شریک)) شدن
تو خوش باش به همین با هم بودنهای امروزت
من خوشم به خلوت تنهاییم
تو بخند به امروزت
من میخندم به فرداهایت!!!!


بایید کسی باشد

 

همیشه باید یک کسی باشد که معنی سه نقطه‌های انتهای جمله‌هایت را بفهمد ...

همیشه باید کسی باشد تا بغض‌هایت را قبل از لرزیدن چانه‌ات بفهمد ...

باید کسی باشد که وقتی صدایت لرزید بفهمد ...

که اگر سکوت کردی، بفهمد ...باید کسی باشد که اگر بهانه‌گیر شدی بفهمد .....

باید کسی باشد که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن نبودن بفهمد ...

بفهمد که درد داری ...

که زندگی درد دارد ...

بفهمد که دلگیری ...

بفهمد که دلت برای چیزهای کوچک تنگ شده ...

بفهمد که دلت برای راه رفتن ، برای دویدن ، تنگ شده .

ریسمان ناامیدی را دور زندگی دختر پیچید

قلب دختر از عشق بود 

پاهایش از استواری و دست هایش از دعا

 

اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود

پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید .

 ریسمان نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید، دور قلب

و استواری و دعاهایش نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی

 

خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف نا امیدی را باز کنند،

 اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.

دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت:

نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود

 

شیطان می خندید ودور کلاف نا امیدی می چرخید.

 شیطان بود که می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود

 خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند

پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد

که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای.

اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ، پس انسان نیز می تواند


خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را

 

دختر نخستین گره را باز کرد .......

و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی

هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد ،

شیطان مدت ها بود که گریخته بود

 

عرفان نظرآهاری