اسمس بارون

صفحه خانگی پارسی یار درباره

کابران ایرانی ............

    نظر

انقدر ایرانی ها برای اول شدن علی کریمی و فرهاد مجیدی در رقابت محبوبترین فوتبالیست جهان روی نام این دو نفر کلیک کردند که فبفا نام هردوی انهاا را حذف کرد .فیفا روی اسم هردوی انهادر لیست disqualifiedگذاشت تا حالا یاسر القحطانی از عربستان سعودی محبوب ترین بازیکن اسیا باشد!!!در اروپا هم توتی  دل پیرو  و رونالدو دلبری کردند البته نام انها حذف نشده است بی جنبه ها قدرت وتحمل کلیکک های مارا نداشتند.


چند تماس با مرکز نگهداری اشیای گمشده مترو

«الو.گمشده ها؟شما یه ساعت پیدا کردین با بند آب طلا؟عقربه هاش تو جای تاریک روشن میشن.خیلی هم قشنگه.جای6و12هم سنگ براق داره.پیدا کردین؟؟؟»

«مترو؟گوشی ما اونجاس اقا؟؟با اون یکی گوشی تو مشتم بود.نه که میله رو گرفته بودیم هی فک کردیم گوشیه.آبی کشویی قابشم چرم مشکی بود»

«سلام.جناب ما امروز مسافریم.خانومم صبح برگشتنی از صرافی دسته پولش رو گم کرده.حالا نمیدونیم گم کرده یا ازش زدن.پول کشور بولیویه. میشناسین دیگه؟؟»

«آقا!!من به همون دعای توسلی که گم کردم عادت داشتم.کاغذیه.گل و بته داره.گوشه راستشم پاره است.بیام بگیرم؟؟»

«وسایل گمشده؟؟؟من الان ایستگاه صادقیه ام.عینکم رو دست به دست بدین بیاد این جا.شماره چشمم بالاس.نمی تونم بیام.همین جا میشینم تو ایستگاه.روسریم گلدار مشکیه.عصا هم دارم.»

«از شهرستان زنگ میزنم.چند ماه پیش گفتم بهتون ساکم رو نگهدارین میام میبرم .نگاه کنین ببینین تو جیب جلویی.زیر نایلون انجیر خشکا.کارت ملی هست؟؟؟»


شهروند

مرد امروزسه نفر را کشته بود.سوار تاکسی که شد کمی گذشت ارام از راننده تاکسی پرسید:شهر خلوت نشده امروز؟؟راننده تاکسی گفت:من که چیزی حس نکردم.مرد ارام سری تکان داد.این را قبلش از مرد دکه دار هم پرسیده بود.و ازراننده اتوبوسی که اول صبح سوارش شده بود واز تاکسی که پیاده شدتا سوار تاکسی مسیر دوم شودـ در مسیر از یکی دو راننده دیگر هم پرسید.تا شب سه نفر دیگر را هم باید میکشت.

منبع:همشهری داستان


کفشهایم

برای اینکه به من بفهماند بند کفشم بازاست بالا و پایین میپرید اما من روبه رویم را نگاه میکردم تا اینکه بغل دستیم گفت خانم با شماست برگشتم دیدم پسر بچه ی کوچکی پشت سرم است.گفتم چیشده اقا پسر !؟با دستانش اشکالی را در هوا کشید فهمیدم کر ولال است بغض راه نفسم را گرفت نوشتم چیشده ؟نوشت بند کفشتون بازه..زدم زیرگریه دست هاش رو روی چشماش گرفت و نوشت گریه میکنی؟؟!نه چشمام میسوزه یه نقاشی کوچیک کنار کاغذم کشید یه لبخند براش کشیدم برای نشون دادن خوشحالیش دست زد!


پرسه در حوالی زندگی

ان بالا که بودم سه تا پیشنهاد بود.اول گفتند رنی اهل جورجیا همسرم باشد.خوشگل وپولدار.قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم.با یک کوروت کروکی جگری.تنها مشکلم این بود که زنم در43سالگی سرطان  سینه میگرفت و میمرد.قبول نکردم .راستش تحملش را نداشتم.بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند.پاریس...خودم بازیگر میشدم و زنم مدل لباس.قرار بود دو تا دختر دوقلو داشته باشیم اما وقتی گفتند یکی ازانها در 9 سالگی در تصادف کشته میشود.گفتم حرفش را هم نزنید.بعد قرار شد کلودیا زنم باشد با دو پسر قرار شد در یکی از محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم تو دخمه ای عینهو قبر اما کسی تصادف نکند کسی سرطان نگیرد قبول کردم..حالا کلودیا-همین که کنارم ایستاده -میگوید خانه نور کافی ندارد بچه ها لباس ندارند یخچال خالی است....اما من اهمیتی نمی دم میدانم اوضاع میتوانست بد تر از این هم باشد با سرطان و تصادف.کلودیا اما این چیزها را نمیداند.بچه ها هم نمیدانند!!