!
از تنها بودنم راضی نیستم ؛ اما …. خوشحالم که با خیلی ها نیستم … !!!
از تنها بودنم راضی نیستم ؛ اما …. خوشحالم که با خیلی ها نیستم … !!!
نمیخواهم جای دستهای آلوده ای که هر روز
هزاران تن را به آغوش میکشد روی تنم
خاطره شود....
لیاقت میخواهد (( ما )) شدن
لیاقت میخواهد ((شریک)) شدن
تو خوش باش به همین با هم بودنهای امروزت
من خوشم به خلوت تنهاییم
تو بخند به امروزت
من میخندم به فرداهایت!!!!
قلب دختر از عشق بود
پاهایش از استواری و دست هایش از دعا
اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود
پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید .
ریسمان نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید، دور قلب
و استواری و دعاهایش نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی
خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف نا امیدی را باز کنند،
اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.
دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت:
نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود
شیطان می خندید ودور کلاف نا امیدی می چرخید.
شیطان بود که می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود
خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند
پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد
که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای.
اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ، پس انسان نیز می تواند
خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را
دختر نخستین گره را باز کرد .......
و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی
هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد ،
شیطان مدت ها بود که گریخته بود
عرفان نظرآهاری