شعری از سیمین بهبهانی
ای رفته زدل،رفته زبر،رفته زخاطر\
برمن منگرتاب نگاه توندارم\
برمن منگر زانکه به جزتلخی اندوه\
در خاطرازان چشم سیاه توندارم\
ای رفته زدل راست بگو بهرچه امشب\
با خاطره ها امده ای بازبسویم\
گرامده ای ازپی ان دلبردلخواه\
من اونیم اومرده من سایه اویم\
من اونیم اخر دل من سرد وسیاه است\
اودردل سودا زده ازعشق شررداشت\
اودرهمه جا،باهمه کس،درهمه احوال\
نام تورا ای بت بی مهر به سرداشت\
برمن منگرتاب نگاه توندارم\
انکس که تو میخواهیش ازمن به خدامرد\
اودرتن من بود ندانم که به ناگاه\
چون دید وچه هاکرد وکجارفت وچرامرد!