دلش را ندارم
مادرم چهل و چند ساله است ولی وقتی می خواهد نماز بخواند صندلی میگذارد زانوهایش دیگر نای خم شدن ندارند نماز خواندنش را که میبینم دلم تنگ میشود.خواهر 22 ساله ام مدرک مهندسی پزشکی دارد ولی به خاطر شوهرش به یک شهر کوچک شمالی رفته و تنهاست دلتنگی اش را که میبینم دلم تنگ میشود.مادرم 24 سال برای اموزش و پرورش معلمی کرده است ولی وقتی میگوید دیگر خسته شده ام طاقت ندارم از خستگی اش دل تنگ میشوم.از دانشگاه که به خانه می ایم در راه از چشمان خسته و غمگین زنان و مردان دل تنگ میشوم انگار همه خسته اند طافت ندارند ودل تنگ اند.دیروز دوستم گفت:میای به فلان جا برویم گفتم نه نگاهم کرد و پرسید چرا؟؟خندیدم و زیر لب گفتم :دیگر دلش را ندارم بس که دل تنگم!!